خاطرات دفاع مقدس

ناگفته های عملیات های والفجر8 و کربلای 4

خاطرات دفاع مقدس

ناگفته های عملیات های والفجر8 و کربلای 4

قابل توجه خوانندگان و بازدید کنندگان محترم،تمامی خاطرات عنوان شده واقعی است.وازسرگذشت حضور این جانب در 8سال دوران دفاع مقدس می باشد.التماس دعا
جانبــــــاز اسدا.. ایل بیـــگی

پندار ما این است که ما مانده ایم وشهدا رفته اند ، اما حقیقت این است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند...... (شهید آوینی)

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

رویائ صادقه من و مامور امنیتی عراق.........

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ب.ظ

ر رویائ صادقه من و مامو ر امنیتی عراق..........

نمی دونم، جای طرح این مطلب هست ،یاخیر، برداشت مراجعین ومخاطبین وخوانندگان چگونه

خواهد بود یه درگیری باخودم داشتم .باهزاران سوال بی جواب.آیا صلاح هست یا خیر،به هر حال

تصمیم به درج این مطلب گرفتم، نحوه برداشت وپذیرش آن برا ی خوانندگان محترم ونظراتشان از

هر طیف برای حقیر قابل احترام است.ذکر مجدد این مطلب ضروری استکه این اتفاق پیش آمده

برای حقیر واقعی است.یادش بخیر آبان یا آذرماه سال هفتادو هشت بعد یه خواب،یا رویایی که

دیدم .به اتفاق خواهرم که همسر شهید والا مقام سید محمود میر هاشمی بودعازم سفر

معنوی وزیارت عتبات عالیات شدیم ،متاسفانه رژیم بعث عراق وسر آمدشون .صدام،جنایتکار تاریخ

هنوز سر قدرت بود.داخل خاک عراق بشدت توسط استخبارات (مامورین امنیتی عراق)محافظت

می شدیم،واجازه کوچکترین ارتباطی با شیعیان عراق روبه ما نمی دادن.بعدحضور درنجف اشرف

واقامه نماز به امامت مراجع بزرگوار عراق و دیدار خصوصی باشهید ایت ا...حکیم،به سمت کربلای

معلی حرکت کردیم،برای حقیر که چند سالی،به عشق زیارت کربلا عازم جبهه می شدم

احساس می کردم زمان متوقفشده .آرزوی زیارت سید الشهدا و رسوندن پیام همرزمان شهید و

خانوادشون به ابا عبدا...الحسین یه شور و شوق عجیبی تو وجودم پدید آورده بود.تا منو بی تاب

رسیدن کربلا کنه،خلاصه تو مسیر بعدزیارت یکی از اماکن متبرکه .من زودتراومدم سوار اتوبوس

شدم.تنها یه مامور امنیتی تو اتوبوس بود.اومد طرف من بهم گفت عربی بلدی صحبت کنی گفتم

،لا.یه نگاه به دور برش انداخت واز جیب بغلش یه عکس درآورد.تا اومدم عکس رو نگاه کنم

گفت،لا.لا فهمیدم منظورش اینه فعلاعکس رو پنهان کن،بعد گفت ،مصور الخمینی موجود.دست

وپا شکسته فهمیدم،عکس امام رو می خواد.از جلد مفاتیح جدا کردم دادم بهش.عکس امام رو

بوسید گذاشت رو پیشونیش.بعد تا کرد گذاشت تو جیبش،بعدعکس شهید رو بهنشون

دادم.گرفت بوسید و مالید به چشماش یه جوری بهم حالی کرد شهدای ایران ،واقعی،واقعی والله

العظیم.واللهالعظیم.بعد بازوهاشو بعلامت زندان زد بهم و گفت.رژیم العراق خفقان،خفقان،خائن به

مقدسات الحسین وگریه کرد.کم،کم زائرا اومدن واتوبوس به سمت کربلارا افتاد.ومن قلبم داشت

از سینه ام بیرون میزد.حالا کی می رسیم.یه لحظه به ذهنم رسیدیواشکی به عکسی که

عراقیه بهم داده بود نگاه  کنم.عکس صحن وپیکر پر از تیر ونیزه اما م حسین (ع) رو دیدم آها یادم


اومد ،یادم اومد من این صحنه رو که عراقیه عکس امام خمینی رو گرفت وعکس سیدالشهدارو

بمن داد با تمام جزییات قبلادیدم.کم،کم یادم اود چندشب قبل از اومدن به عراق نزدیک اذان صبح

تو عالم رویا دیدم،موهای تنم سیخ شد.تا اینکهرسیدیم کربلا........آی کربلاوارد هتل شدیم مامور

کاروان گفت بعد غسل زیارت سریع بیاین پایین تا بریم زیارت.تو اتاق داشتم آماده می شدم برم

پایین.که چشمتون روز بد نبینه یه دل دردی منو گرفت که ناچار افتادم رو تخت ،هر چی خواهرم

گفت بلند شو راه بری خوب میشی چقدر دنبال این لحظه بودی.هر کاری کردم نتونستم باهاشون

برم.اونا رفتن و من اشک ریختم،همینطور که دراز کشیده بودم.شروع کردم با امام صحبت کردن

وگفتم گله ایی ندارم حتما لایق نیستمکه منو تا چند قدمی خودت آوردی ولی توفیق زیارت رو

نصیبم نمی کنی.تو دلم گفتم منو بگو که عکس شهدارو آوردم تا به ضریح امام متبرک کنم، خودم

هم نتونستم برم.تاهمینطور که درد می کشیدم و فقط صدا می زدم یاحسین،یا حسین یه

لحظه چشمام رفت رو هم.اینجا شو گوش کنید.احساس کردم پتویی که پایین تخت تا کرده بود

یهویی یه نفر انداختروم،به طوری که از سنگینی پتو بیدار شدم.متوجه شدم کسی تو اتاق

نیست در هم از داخل قفل بود.منم خوب شده بودم رفتم پا بوس امام وکلی درد دل کردم بهش

گفتم آی قربون امامی برم منو تا اینجا آورد ولی دست خالیوشرمندهبرنگردوند..................

السلام علی الحسین و....... اسدالله ایل بیگی


برچسب‌ها: شهدای غواص, اسدالله ایل بیگی, کربلای چهار, زیارت امام حسین

+ نوشته شـــده در سه شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۴ساعــت20:8 تــوسط جانباز اسدالله ایل بیگی | نظر بدهید

۹۴/۰۴/۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
جانباز اسدالله ایل بیگی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی