خاطرات دفاع مقدس

ناگفته های عملیات های والفجر8 و کربلای 4

خاطرات دفاع مقدس

ناگفته های عملیات های والفجر8 و کربلای 4

قابل توجه خوانندگان و بازدید کنندگان محترم،تمامی خاطرات عنوان شده واقعی است.وازسرگذشت حضور این جانب در 8سال دوران دفاع مقدس می باشد.التماس دعا
جانبــــــاز اسدا.. ایل بیـــگی

پندار ما این است که ما مانده ایم وشهدا رفته اند ، اما حقیقت این است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند...... (شهید آوینی)

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

اتاق316،بنده خدا حاج علی.....

چهارشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ق.ظ

ناگفته های عملیات والفجر8 و کربلای 4

            فاخلع نعلیک ،انک بالواد المقدس طوی خاطرات دوران دفاع مقدس
  
یادم نمیره چند وقت پیش بصورت اورژانسی توسط بنیاد شهید تو یه بیمارستان وخصوصی فوق تخصصی

پ.ن.....تهران بستریم کردن،روز دوم بستری یه آقایی روآوردن. از سر و وضعش وهمراهاش معلوم بودآدم

حسابیه،اتاق 316 چیزی کم نداشت حالا چطور من ازاونجا سر در آوردم الله....اعلم..بعد آشنایی با هم

،هم صحبت شدیم.سرگذشت عجیب وعبرت آموز خودش رو تو این دنیای غریب برام تعریف کرد راستش

باورش برام سخت بود.سرگذشت خیانت فرزندان جهت تصاحب اموالش...دو روز بعد از اولین شوک که با

بی هوشی کامل که تو اتاق عمل انجام شد.کمی اطرافیانم رو بجا آوردم...حاجعلی که داشت

سیگارش رو روشن می کرد بهم گفت :آ قربون شکل ماهت برم به هوش اومدی ؟بیا یه کمپوت آناناس

برات باز کنم بخور تا کمی جون بگیری.همینطور که به زور قاشق آناناس رو می کرد تو دهنم.دیدم

اشکش از گوشه چشمش سرازیره.گفتم چیزی شده حاجعلی؟که یهو بغضش ترکید....گفتش بچه

هام.گفتم بچه هات چی؟ با گریه ادامه داد ....با هم دستی وکیلم ،منو آوردن اینجابسترییم کردن تا

بتونن گواهی مهجوری برام بگیرن .دارن برام پرونده سازی میکنن تا اموالم رو تو زنده بودنم تصاحب

کنن.اون راست می گفت:همینکه از این موضوع حرف می زد دو تا پرستار که تو دوربینهای مدار بسته

متوجه شدن اومدن سریع یه آمپول بهش زدن.تا بنده خدا خوابش بردجایی که همه ممنوع الملاقات

بودیم وکلیش دائم تو دفتر پرستاری حاضر بود..یه بار که نیمه های شب باهم صحبت می کردیم

وخاموشی بود صحبت از یه ثروت کلان می کرد.صحبت از تعداد زیادی آپارتمان تو

تهران.با اسناد ومدارک همینطور گریه می کرد گفتش من این همه سرمایه رو واسه گورم که نمی خوام

بخدا همش برا بچه هامه.ولی افسوس افسوس از اونجایی که بچه هاش بد خوابی رو براش دیده

بودن.خلاصه به برکت وجود حاجعلی کمی وکسری تو بیمارستان نداشتیم حاجعلی اتاق316بیمارستان

رو برام کرده بودهتل.بچه های سپاه وبنیاد شهید که می اومدن ملاقاتم وارد اتاق316میشدن برمی

گشتن فکر می کردن اشتباهی اومدن .خلاصه برابار دوم بیهوشیم تو اتاق عمل خیلی طول کشیده بود

پرستارا می گفتن حاجعلی.....ادامه دارد.جانباز ایل بیگی
+ نوشته شـــده در سه شنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۴ساعــت8:9 تــوسط جانباز اسدالله ایل بیگی | 3 نظر

۹۴/۱۱/۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
جانباز اسدالله ایل بیگی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی