خاطرات دفاع مقدس

ناگفته های عملیات های والفجر8 و کربلای 4

خاطرات دفاع مقدس

ناگفته های عملیات های والفجر8 و کربلای 4

قابل توجه خوانندگان و بازدید کنندگان محترم،تمامی خاطرات عنوان شده واقعی است.وازسرگذشت حضور این جانب در 8سال دوران دفاع مقدس می باشد.التماس دعا
جانبــــــاز اسدا.. ایل بیـــگی

پندار ما این است که ما مانده ایم وشهدا رفته اند ، اما حقیقت این است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند...... (شهید آوینی)

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

ناگفته های عملیات والفجر8 و کربلای 4

فاخلع نعلیک ،انک بالواد المقدس طوی خاطرات دوران دفاع مقدس
.......سلام چفیه من....2
چفیه از روز ازل مظلوم بود

خفته بودم مرز دریای بلور.................. موج زد، پاهای من شد خیس نور

از کرانها بوی توفان می وزید ............. بوی خون با عطر ریحان می وزید

خواب دیدم یک نفر فریاد زد ............... چفیه را در من دوباره داد زد

باز گویی یاوه گویی می کنم.............. باز در خود، واژه جویی می کنم

باز هم باید کمی خلوت کنم............... از کسان آشنا، غیبت کنم

باز هم امشب هوایی گشته ام........... باز شاید، نینوایی گشته ام

یک نفر در من مرا حد می زند.............. آنچنان محکم، که باید می زند

باز هم ای مثنوی، برخاستی.............. هان! بگو ای خامه، هرچه خواستی

پیله ای بر شاخ طوبی یافتند...............چفیه را از تارتارش بافتند

تار، بر دارِِ خدایش می زدند ................ پودی از آل عبایش می زدند

سرمه آلود، اشک حوران می چکید...... بر تنش رگهای غیرت می کشید

می چکید از شاخ طوبی آب رز ........... در سه خم زد چفیه ها را رنگرز

چفیه را تا رنگی از مجنون زدند............ در غدیر و کوثر و در خون زدند

چفیه شد سرخ و سپید و شد سیاه.... رنگ خون ورنگ مولا، رنگ چاه

شد سیاه آن چفیه، آری شد سیاه..... رنگ داغ و درد و سوز وآه و چاه

گفت: ای چفیه سیاهت می کنم....... خادم مولای آهت می کنم

چفیه ای کاندر خم خونش زدند ......... رنگ مجنون... رنگ مجنونش زدند

چفیه های سرخ یعنی خون خشک.... یک نشان از چاه و اشک و بوی مشک

سرخ یعنی خاک دشت کربلا............ سرخ پیوندی حنایی با بلا

چفیه های کوثری شد خیس نور ..... رنگ دریا، رنگ دریای بلور

گفت ای چفیه سپیدت می کنم...... چون سپیده دم شهیدت می کنم

گفت: رنگت شد نشان استخوان.......همنشین حنجر مولاییان

رنگ نور و رنگ نور ونور باش............. روشن شبهای تار هور باش

لاله را در چفیه پرپر خواستند ......... چفیه را در خون شناور خواستند

آسمان از درد غیرت چاک شد.........چفیه از بالا سفیر خاک شد...

استخوان در زخم حنجر هر که داشت. چفیه را برداشت، بر زخمش گذاشت

مرهم زخم تن روح است این........... بادبان کشتی نوح است این

محرم حلقوم های زمزمه................ ناله های یا علی، یا فاطمه

چفیه شبگردی است در یک شهر خواب.. خفته ای بر دست مجنون، روی آب

چفیه یعنی از زمین بگریخته........... خویش را از آسمان آویخته

چفیه یعنی محض یاد علقمه.......... در عطش بخشیدن یک قمقمه

چفیه یعنی ابجد عشق علی........کودکی در مکتب مشق علی

چفیه یعنی ترس..ترس از ترس عشق. چفیه یعنی چار حرف از درس عشق

حرف اول...اول چزابه ها.............. ابتدای چاه و چشم و لابه ها

حرف چمران در سماع و هلهله..... زیر بارانهای داغ چلچله

حرف دوم قصه فهمیده ها............ یادگار فاو و فکه دیده‌ها

حرف سوم سومین حرف ولی ......ابتدا و انتهای یاعلی

حرف سوم، سومین حرف شهید... سومین حرف بسیجی و سپید

حرف آخر... آخر آه است... آه ...... انتهای نعره و چاه است چاه

حرف آخر... اول هور است و هو ... انتهای فکه را کن جستجو

چفیه را در خاک فکه جسته‌ام ..... چفیه ها را تکه تکه جسته ام

چفیه ها مظلومهای عالمند......... آخرین هابیلهای آدمند

چفیه از روز ازل مظلوم بود........... از غدیر از پیشتر معلوم بود

چفیه را ابلیس، چنگش می‌کشید. دست قابیلان، به سنگش میکشید

چفیه را در نینوا آتش زدند........... دوش میثم بوده و دارش زدند

چفیه تا بوده ست، تنها بوده است. رانده از دنیای "تن"ها بوده است

چفیه را از آسمانها رانده اند........ چفیه را در آسمانها خوانده اند

کرخه ها جاری است در خطهای او. بستر خونست این شطهای او

روزگاری چفیه ها بر دوش بود....... سفره و سجاده و تن پوش بود

اشکهای نیمه ی شب، ژاله بود.... چفیه ها گلبرگ خیس لاله بود

چفیه ی چمران مگر از یاد رفت؟. پرچم کاوه مگر با باد رفت؟

من به آوینی تظلم کرده ام........ همتی !...آیینه را گم کرده ام

چفیه افتاده به خاک جاده ها.....دستگیری کن از این سجاده ها

آی... میگویند فصلِ مرد نیست.. چفیه ها این روزها شبگرد نیست

ای خدا ! دست من و دامان تو .. بی سرو سامان منو، سامانِ تو

ترس دارم چفیه ها دیگر شوند... در هجوم نقش، بازیگر شوند

ای زبان از آنچه گفتی شرم کن.. ای قلم، سر در خط آزرم کن

مستمع شاید نخواهد بشنود..... آنچه راباید، نخواهد بشنود

می نشینم مرز دریای بلور.........موج آید خیس گردم، خیس نور

تا که توفان از کران ها در رسد... باز فصلِ خوب مردان، سر رسد

من نشستم مثنوی ننشسته است.. شعر جوشان است وخامه خسته است

دم فرو بستم ز سرالخفیه‌ها..... چفیه‌ها... وا چفیه‌ها... وا چفیه‌

ماجرای سلام،چفیه من ،2....

عرض کنم، بعد سالها با چفیه زمان جنگ داشتم حرف می زدم،چفیه جان

خیلی سنگین شدی،آخه سنگینیت رو دیگه رو دوشم احساس نمی

کنم.یادته.با کمک تو چشم راست آقا عبدا... رو که متلاشی شده بود

بستم.بعدش بهش گفتم راستس ،راستی.عینهو علی با با تو سند باد

شدی.اونم خندید و گفت چفیه ات خونی شد.جاش چفیه منو بردار،یهو

سیداکبرپرید توسنگر دستش رو کتفش بو.تا دستش رو برداشت خون بود

که بیرون می پاشید.چفیه آقا عبدا...رو بستم.گفتش مگه تو آموزش یاد

ندادن یه وجب بالای زخم رو ببندید.پس گردن سید رو محک ببند تا خون

ریزیش بند بیاد.آقا عبدالله داشت شوخی می کرد.اما خبر نداشت یه

ساعت بعد آمبولانسی که اینارو می بره عقب.هدف خمپاره قرار

میگیره.وقتی به آمبولانس رسیم.با بدن تکه ،تکه شده آقا عیدالله وسید

روبرو شدم.رو به آقا عبدا....گفتم یه وجب بالای زخمت کجا بدنته ؟من کجا

رو ببندم؟هی ی ی......چفیه جان یادت چه ماهی های خوشمزه باهات تو

سد دز صید می کردم.چفیه جان یادته؟مصطفی رو چطوری زهره ترک

کردم.توخط مقدم کنار آتیش سنگین دشمن.به ابوالفضل گفتم خوابیدزمین

بعدش تورو انداختم رو سر وصورتش وشروکردم داد زدن وگریه

کردن.مصطفی از بالا خاکریز اومد پائین ودستش رو گذاشت رو شونه هام

وهمینطور که داشت گریه می کرد دستش رو گذاشت رو سینه ابولفل

وشروع به خوندن فاتح کرد.گرم فاتحه بود منم زجه می زدم که یهو

ابوالفضل دو دستی دست مصطفی رو گرفت.مصطفی که خیلی ترسیده

بو دادی زد وبلند شد دفرار.منوابوالفضل هم طبق معمول زیر آتیش سنگین

عراقیا زدیم زیر خنده.مصطفی بهمون نزدیک شدگفت.ای بمیرید.خاک تو

سرتون این چه شوخیه.چفیه جان چی بگم از با توبودن که دلم خیلی

گرفته.و تنگ اون روزا شده یادته یه بارانداختمت رو سر امیر گفتم الان روح

بابات رو احزار میکنم.اونم.ساده ،ساده باور......ادامه دارد
+ نوشته شـــده در چهارشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۹۴ساعــت21:13 تــوسط جانباز اسدالله ایل بیگی | نظر بدهید

جانباز اسدالله ایل بیگی
۱۳ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



  فاخلع نعلیک ،انک بالواد المقدس طوی خاطرات دوران دفاع مقدس

نوروز درجبهه،2

شهید مهدی زین الدین:

هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد ابا عبد الله علیه السلام

یاد میکنند.

یادش بخیرنوروز سال هزارو سیصدو شصت.......یه ساعتی از شروع سال جدید

می گذشت.جاتون خالی یه دل سیر چلو کباب خوردیم ،حالا واحد تدارکات تو

خط مقدم او ن چلوکباب داغ رو چطوری رسونده بود بماند.بچه ها کنار سفره

یکی ،یکی ولو می شدن بعد ناهار سنگین چشمامون هم سنگین شده بود

وخر وپف بچه ها بلندشد...با چشای خواب آلود می دیدم حاج صولت هم داره

سفره رو جمع می کنه هم داره پتو رو بچه ها می ندازه تا بقول خودش

"نچان"سرما نخورن.....ادامه دارد

برچسب‌ها: اسدالله ایل بیگی, شهدای غواص, نوروز درجبهه, کربلایچهار, والفجرهشت
+ نوشته شـــده در دوشنبه دهم اسفند ۱۳۹۴ساعــت21:27 تــوسط جانباز اسدالله ایل بیگی | نظر ب

جانباز اسدالله ایل بیگی
۱۰ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر