کله،قرمزا
قبل عملیات والفجر8 (آقا مجید)قبلا ازش تعریف کردم(امان ازحاج اکبر و پوتینای آقامجید)که توصیه می کنم حتما خاطره شو بخونین،دوباره خبرساز شد. غروب 5شنبه وارد کانکس که شدم دیدم معرکه گرفته بود. بچه ها سرشون حنا ما لیده بودن ونایلون ،چفیه دور سرشون پیچیده بودن .آقا مجیدم که سر دسته شلوغ کاری بود.تا منو دید داد زد بگیریدش بره بیرون دیگه نمی تونین برش گردونید.خلاصه حاج ابولفضل وچند تای دیگه دورم کردن،وبردنم پیش آقا مجید،مجیدم که انگار دزد گرفته گفت .سه تا راه بیشتر نداری ،یا اینکه مثل بجه آدم بزار سرت حنا بمالم،یا ،دوباره یا اینکه بزاری سرتو حنا بمالم یام که برات جشن پتو بگیریم....جشن پتو چی بود؟یه نفرو میگرفتن پتو می نداختن روسرش وبقیه عین قوم مغول می ریختن رو سرش وتا می خورد می ز دنش(البته نه اونقدر جدی)ولی میزدن...چاره نداشتم راه اول رو انتخاب کردم ...آقا مجید با آستینای بالا زده ودستای حنایی گفت بیاریدش جلو وبقیه هم هلهله را انداخته بودن وسوت می کشیدن وداد می زدن ایول.ایوله آقا مجیدو ایوله...مجیدم یه روزنامه انداخت دور شونه هام،وکارو شروع کرد.سرمو با روزنامه و نایلون وچفیه حسابی بست.وقرارشد ساعت سه صبح بریم حموم پادگان وبرا نماز صبح سرمونو شسته باشیم.بعد نماز صبح وزیارت عاشورا رفتیم صبحگاه حاج مهدی ناصری(فرمانده گردانمون)تا مارو دید تو بلند گو گفتش این کله قرمزا از کجا اومدن؟وشروع کرد به خندیدن . اگه اسیر عراقیا بشید همه جا اعلام میکنن ایران از شوروی (روسیه کنونی)کمکی آورده .بعد روبه آقا مجید کردو گفت ....همه آتیشا از گور تو بلند می شه،مجیدم که جو گیر شده بود شروع به خوندن اون شعر معروف که می گه....امشب حنا بندونه ایشالا....حاجی هم گفت یه دور پادگانو که سینه خیز رفتی،ویه هفته شهردار شدی ،ببینم دوباره عین بلبل می خونی...وادامه داد .شوخی کردم همه شما تاج سر من هستید.برای سلامتی امام وخودتون .صلوات.......راستی یادم رفت بگم آقا مجید توعملیات والفجر8 و حاج مهدی ناصری بعد عملیات کربلای 5 شهید شدن ...شادی روحشون صلوات.