خاطرات دفاع مقدس

ناگفته های عملیات های والفجر8 و کربلای 4

خاطرات دفاع مقدس

ناگفته های عملیات های والفجر8 و کربلای 4

قابل توجه خوانندگان و بازدید کنندگان محترم،تمامی خاطرات عنوان شده واقعی است.وازسرگذشت حضور این جانب در 8سال دوران دفاع مقدس می باشد.التماس دعا
جانبــــــاز اسدا.. ایل بیـــگی

پندار ما این است که ما مانده ایم وشهدا رفته اند ، اما حقیقت این است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند...... (شهید آوینی)

آخرین مطالب

محبوب ترین مطالب

آخرین نظرات

حاجی گفت،دیگه نمی تونم بر ت گردونم...

دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۲۶ ب.ظ

یادش بخیر مهر ماه سال 63 .شانزده سال بیشتر نداشتم ،توهر اعزام به جبهه که میرفتم،بسیج ساوه حاجی(جراحی)مسیول بسیج ساوه برم میگردوند به بهانه های مختلف یه با ر میگفت شناسنامتو دستکاری کردی،یه با ر میگفت رضایت نامه از بابات نداری، دفعه آخری آب پاکی رو ریخت تودستم و گفت جثه ات خیلی کوچیکه،از پای مینی بوس برگشتم خونه درحالی که بغض ته گلومو بسته بود و نمی تونستم نفس بکشم.مونده بودم به دوستایی که ازشون خدا حافظی کرده بودم ،چی جواب بدم.یهو پلاکارد اعزام به جبهه راکه دیدم دوباره امیدوار شدم،نوشته بود(هرکه دارد هوس کرببلا بسم ا...)تاریخ اعزام63/6/13،همش یاد حرفای حاجی بودم که بهم گفته بود برگرد.برگردخونه جثه ات خیلی کوچیکه.یهو فکری به ذهنم رسید رفتم فرم اعزام به جبهه رو دوباره پر کردم وبرگشتم خونه.وتاروز اعزام رفتم مدرسه،تا صبح روز 63/6/13بیدارشدم .شبه قبلش اصلا نخوابیده بودم،و دایم نقشه خودمو مرور میکردم.خلاصه رفتم سر کمد لباسام هر چی لباس بود ریختم وسط یادمه 6تاشلوارپوشیدم،8/7تاپیراهن ولباس کاموایی،دست آخرهم یه کاپشن ورزشی تاهیکلم گنده بشه.بسم ا...گفتمو از روستامون آسیابک(زرندیه)رفتم محل اعزام.بسیج ساوه بعده 2،3ساعت که مینی بوس اومد حاجی(جراحی)اومد سر رکاب مینی بوس واستاد وگفت،اوناییکه اسمشونو میخونم سوار بشن  بعده اسم چند نفر گفت.اسدا...ایل بیگی فرزند محمدعلی ، منم راه افتادم منتهی روپنجه پاهام راه می رفتم تاقدم بلندتر دیده شود.پامو که رو رکاب گذاشتم حاجی دستشو گذاشت روشانه ام وفهمید چند دست لباس اضافی پوشیدم یهو اشکش سرازیر شد با گریه اون منم گریم گرفت.تودلم گفتم خدایا این کلکم هم نگرفت،که حاجی صدا زد مارمولک دیگه نمی تونم نگه ات دارم بیا برو سوار شو بعدشم پیشونیمو بوسیدوگفت،التماس دعا


۹۲/۱۰/۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
جانباز اسدالله ایل بیگی

نظرات  (۳)

خدایا به حرمت اشکهایی که با خواندن خاطرات این عزیزمان جاری می شود مقامشان رامتعالی بگردان. امین
خدا،یاخادمین فراموش،شده هشت سال جنگ تحمیلی رابرای ما نگهدار
خیلی وقت بود گریه نکرده بودم،دمت گرم آقا شما دیگه کی بودین.افسوس ،نمی تونم روی ماهتونو ببوسم.ادامه بدید.مایه افتخار ماجوونا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی